ای روشنای بیشه تارک خواب
یک شب مرا صدا کن در باغ های باد
یک شب مرا صدا کن از آب
ره بر گریوه افتادست
این کاروان بی سالار
یابوی پیر دکه روغن کشی
با چشم های بسته
گر مدار گمشدگی می چرخد
ای روح غار
ای شعله تلاوت یاری کن
تا قوچ تشنه را که از آبشخوار
از حس کید کچه رمیده
از پشته های سوخته خستگی
و تشنگان قافله های کویر را
به چشمه سار عافیتی راهبر شوم
ای آفتاب! گفتارم را
بلاغتی الهام کن
و شیوه فریفتنی از سراب
تا خستگان نومید را
گامی دگر به پیش برانم
ای خوابناک بیشه تاریک
ای روح آب
یک شب مرا صدا کن از بیشه های باد
یک شب مرا صدا کن از قعر باغ خواب
آرام مثل خواب
خواب کدام خوب ترا می برد چنین
مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟
در پشت پلک های تو باغی ست
می بینم
باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
می شنوم
نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
رگ های آبی تو در متن مات پوست
دنباله های نازک اندیشه دل است
در نوک پنجههای تو نبضان تند خون
در گوش کودکی که هنوز
پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
تکبیر زندگی کیست
خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
می دانم
اما بگو
آب کدام خوب ترا می برد چنین
مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟
وسعت پشته را تلاطم داد
و هزاران هزار شاخ بلند
در فضا طرح بست
و هزاران هزار چشم زلال
در فضا مثل شیشه پاره شکست
دست بر ماشه سینه با قنداق
دلم آشفته گشت و خون انگیخت
از سرانگشت نفرتم با خاک
خون صد پازن نکشته گریخت
چه شکوهی ! درود بر تو درود
با شک استاده قوچ پیشاهنگ
دورت آشفتگی ز برکه چشم
ای ستبر بلند کوه اورنگ
کورت از گرده چشم خونی گرگ
دورت از جلوه خشم یوز و پلنگ
به نیاز قساوتم هی زد
زینهار توارثی ز اعماق
خود گوزنی تو ها ! مباد ! افسوس
تپش سینه ریخت در قنداق
پنجه لرزید روی ماشه چکید
شعله زد لوله کبود تفنگ
پشته پر شکوه بی جان شد
غرق خون ماند قوچ پیشاهنگ