سپس خطاب به مأمور زندان گفت: برو نزد معاویه و در گفتن این مطالب کوتاهى نکن و بگو اى معاویه! خدا فرزندانت را یتیم و خانه ات را ویران و خانواده ات را به وحشت اندازد و هرگز تو را نیامرزد. [ اعیان الشیعه، ج 2، ص 65. ]
مأمور زندان، سخنان آمنه را براى معاویه بازگو کرد، وى از شنیدن نفرین هاى آمنه سخت ناراحت شد و دستور احضار آمنه را داد و به او گفت: اى دشمن خدا، آیا تو چنین در حق ما نفرین کرده اى؟
آمنه گفت: بله من این کار را کرده ام، نه انکار مى کنم و نه پوزش مى طلبم و نه دست برمى دارم؛ به جان خودم قسم! اگر تلاش در نفرین مؤثر است، تمام تلاش خودم را کرده ام و بدان که حق در پى مردان خداست و همیشه خداوند در کمین توست تا تو را کیفرى سخت دهد.
گفت: از کشور من "شام" خارج شو تا دیگر تو را نبینم و صدایت را نشنوم! آمنه بلافاصله گفت: اى معاویه به زودى خواهم رفت، زیرا شام مورد علاقه من نیست و در آن، روز خوشى ندیده و خبر خوشى نشنیده ام و جز رنج چیز دیگرى نصیبم نشده است. شام وطن من نیست و در آن فامیل و عشیره اى ندارم، در این شام ویران، بدهى هایم سنگین شده و دیدگانم به هیچ امرى روشن نشده است، بنابراین اى معاویه مطمئن باش از این جا مى روم و هرگز برنمى گردم و هر جا که باشم از تو به بدى یاد مى کنم.
آمنه چون خواست خارج شود، معاویه با دست اشاره کرد که برو. آمنه گفت: آرى معاویه با دست اشاره مى کند که بروم، ولى از ترسِ پاسخ تند من، زبانش را حرکت نمى دهد، اى معاویه بدان اگر من هم سکوت کنم، فرداى قیامت شوهرم عمرو بن حمق با زبانى که از شمشیر برنده تر و از افعى گزنده تر است با تو جدال خواهد کرد.
آمنه وقتى از شام خارج شد و به شهر حمصّ رسید به مرض طاعون از دنیا رفت. معاویه چون از وفات آمنه باخبر شد، مسرور گشت. [ ر.ک: اعیان الشیعه، ج 2، ص 65. ]