منظور از هلاکت در جمله «وَإنَّما هَلَکَ» به گفته جمعی از مفسران «نهج البلاغه»، هلاکت معنوی یعنی گمراهی است که نتیجه آن عذاب اخروی می باشد.
ولی بعید نیست که هم هلاکت معنوی و اخروی، و هم هلاکت مادی و دنیوی را شامل بشود یعنی آرزوهای دور و دراز و فراموش کردن پایان زندگی، و غرق شدن در شهوات، هم آخرت آنها را تباه کرد و هم قدرت و عظمت آنها را در دنیا بر باد داد و سرانجام آنها را گرفتار انواع عذابهای دنیوی مانند «طوفان قوم نوح» زمین لرزه های «قوم لوط» و صاعقه های آسمانی اقوام دیگر.
آری طول امل که یکی از آثار آن «تَغَیُّبِ آجَالِ» (به فراموشی سپردن سرآمد زندگی) است، از بزرگترین دشمن سعادت انسانهاست چرا که حجاب ضخیمی در برابر دید عقل انسان می افکند و هوا و هوس را بر وجود او حاکم می سازد، و او را غرق انواع گناهان و معاصی خطرناک می کند، این همان چیزی است که در حدیث معروف پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است : «وَاَمّا طُوْلُ الأَملِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ; آرزوهای دراز، آخرت را به فراموشی می سپارد»(1).
از جمله «حَتَّی نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ; تا زمانی که وعده الهی یعنی مرگ آنها فرا رسد»، چنین برمی آید که این افراد در آن لحظه بیدار می شوند، آری بیدار می شوند ولی این بیداری برای آنها سودی ندارد و لذا امام (علیه السلام)می فرماید : «همان مرگی که به هنگام فرا رسیدنش عذرها پذیرفته نمی شود و درهای توبه بسته می شود و مصائب سخت و مجازاتها با آن فرا می رسد» (الَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ، وَتُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ، وَتَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ(2)
________________________________________
1. خطبه 42 و بحار الانوار، جلد 70 صفحه 91.
2. «قارعه» از مادّه «قرع» (بر وزن فرع) به معنی کوبیدن چیزی بر چیز دیگری است و «قارعه» به هر حادثه مهم و سخت و کوبنده گفته می شود.
والنِّقْمَةُ(1).
آری سرچشمه همه آن جنایتها و خلاف کاریها که در بخش پیشین از این خطبه، بیان شد حبّ دنیا و طول امل و به فراموشی سپردن سر پایان زندگی است، پایانی که راه بازگشت، در آن نیست و جبران خطاهای گذشته در آن ممکن نباشد.
* * *
________________________________________
1. «نقمة» در اصل به معنی زشت شمردن چیزی است که گاه با زبان و گاه به صورت مجازاتِ عملی انجام می شود ولذا غالباً این واژه به معنی مجازات کردن بکار می رود.
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و مى مکید
خاتم ز قحط آب ، سلیمانِ کربلا
بسیار گریست تا که بى تاب شد، آب
خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد، آب
از شدّت تشنه کامى ات ، اى سقّا
آن روز ز شرم روى تو آب شد، آب
آب ، شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او اینهمه بى باک گذشت
بود لب تشنه لبهاى تو صد رود فرات
رود بى تاب ، کنار تو عطشناک گذشت
بر تو بستند اگر آب ، سوارانِ سراب
دشت دریا شد و آب از سرافلاک گذشت
آب ، رمز طلب و تشنگى و الگوى عطشهاى حیات بخش است و آنان که از آب هم استغنا و بى نیازى نشان مى دهند و تشنگى را طالبند، به آب حیات و سیرابى جان مى رسند.
آب کم جو تشنگى آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست