همراز مهدي
موضوعات
امام زمان مهدی (عجل الله فرجه) (32) قائم آل محمد (29) گالری عکس تصویر فیلم (29) روانشناسی اسلامی (26) کنکور دانشگاه مهدی (25) مذهبی و معنوی (25) عشق و محبت (22) فرهنگی اجتماعی (22) نماز قرآن سنت (22) فلسفه و عرفان لاهوتیان (21) انتظار فرج و ظهور (21) یا اباصالح المهدی (21) سلام و صلوات (19) اخلاقی و سخنرانی (17) حدیث حکایت روایت (16) گل نرجس (16) دجال ملعون (15) آموزشی تحقیقاتی (13) کتاب علم فن آوری (13) مقاله پیام نامه بیانیه (13) عدالت انسانیت مسلمانیت (12) زندگی و خانواده (12) صبر و خویشتن دارى (12) شعر و شاعر (12) مشاوره عمومی نظرات (11) دانلود نرم افزار (8) شجاعت و شهامت (8) غدیر خم (8) سفیانی ملعون (6) مسئله پاسخ سوال جواب (6) دعا مناجات دلنوشته (6) اطلاعات و اخبار (5) نویسنده و داستان (5) ادب هنر طنز (5) سیدحسنی خراسانی یمانی (4) سید عبدالعظیم حسنی (4) شهید و دفاع مقدس (3) فروشگاه اینترنتی (2) جبهه جنگ ایثار شهادت (2) مذهبي و معنوي (2) الاسلام القرآن الکریم الشیعه اهل البیت علیهم السلام (2) آموزشي تحقيقاتي (2) مقاله پيام نامه بيانيه (2) حديث حكايت روايت (2) فلسفه و عرفان لاهوتيان (2) فرهنگي اجتماعي (2) يا اباصالح المهدي (1) روانشناسي اسلامي (1) نويسنده و داستان (1) عدالت انسانيت مسلمانيت (1) كتاب علم فن آوري (1) آدينه و متفرقه (1) Mahdism Doctrine Islamic (1) مرجع تقلید فتوی مجتهد (1) كنكور دانشگاه مهدي (1) امام زمان مهدي (عجل الله فرجه) (1) ورزشی و سیاحتی (1) پزشکی بهداشتی سلامت (1) گل گیاه طبیعت محیط زیست (0) سیاست پول اقتصاد (0) اینترنت رایانه کامپیوتر موبایل (0) سینما تئاتر نمایش (0) آدینه و متفرقه (0) بدون موضوع (46)
صفحه ها
همراز توجه : بیننده عزیز سلام علیکم برای اینکه از این وبلاگ دیدن میکنید سپاسگذارم لطفا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان (عجل الله)<1>ءالی<100>صلوات بفرستید که برای برآورده شدن حاجت هم خوب است. آثار نماز آثار نماز نخواندن ويژگي هاي حضرت مهدي (عجل الله) 5 ويژگي هاي حضرت مهدي (عجل الله) 4 ويژگي هاي حضرت مهدي عليه السلام 3 ويژگي هاي حضرت مهدي عليه السلام 2 ويژگي هاي حضرت مهدي عليه السلام 1 مدح و منقبت سوّمين اختر فروزنده امامت و ولايت پنجره امام زمان علیه السلام چهل داستان و چهل حديث از امام حسين (ع) درخشش پنجمين نور ايزدى رمضان، منتخب از مفاتيح الجنان آيين رمضان مناسبتها، احکام، ادعيه و آداب ابوالأسود دوئلي شاعر ايمان و ولايت صداي سخن عشق، حماسه ديني در ادب پیک در وضو شریک نگیرید! قدمگاه کتاب ديگر قرآن! تكلیف عاشق ساعت به وقت شرعی دوازده! علم امام به رفتار ما روزه خواری اکیدا ممنوع! مهر من نثار تو آمنه بنت شريد رسم عاشق کشی اسلام چگونه گسترش يافت؟ فرهنگ ايراني چهار پناهگاه قرآنی تشيع و انديشه‌ شيعي2 تشيع و انديشه‌ شيعي سرز مین مقدس و خاندان آل اشعر
فيدها
سرور جوانان بهشت

یا حسین بن‏علی(علیه السلام) پسر فاطمه صلی الله، سر خیل جوانان بهشت که بهشت آیتی از تازه رخ انور اوست پدر و مادر و جدم به فدای پسری که جهان چاکر جد و پدر و مادر اوست گشت در بزم ازل «فانی فی الله‏» زان رو تا ابدسرخ ز صهبای بقا ساغر اوست در ره دین ز برادر بگذشت و ز پسر شاهد واقعه عباس و علی‏اکبر اوست گفت: دین تشنه بد و خون حسین آبش داد این حدیث لب عطشان و دو چشم تر اوست هر چه در خانه زر و سیم، به سائل بخشید هم در آن حال که سائل به قضای در اوست تابع زور نشد، تن به مذلت ننهاد این چنین باید بودن، کسی ار چاکر اوست

یا امام زمان علیه السلام با بهار می‏آیی

به موعود
تو از فراز زمین از غبار می‏آیی از انتهای شب انتظار می‏آیی سوار ابر به سمت عروج می‏تازی به دست‏بیرقی از ذوالفقار می‏آیی براق شور و تغزل، سواری، ای عاشق! به میهمانی من، بی‏قرار می‏آیی تو از قبیله نوری تو از قبیله طور تو با عشیره آیینه‏دار می‏آیی تو از تبار غدیری تو از نژاد فدک چرا به ساحل دل، سوگوار می‏آیی؟
پر است‏خلوتم از عطر ناب شب‏بوها فدای آمدنت! ... با بهار می‏آیی؟
قسم به خون
برای آقا
تمام چشم مرا آفتاب پر کرده است نگاه آیینه را بوی آب پر کرده است امید می‏وزد از سمت‏سایه‏های نیاز و این قنوت سحر را شهاب پر کرده است شب است و دیده من داغدار خورشید است اگر چه جای تو را ماهتاب پر کرده است بریز باده که از انتظار لبریزم هوای شعر دلم را شراب پر کرده است قسم به خون که در این روزگار نایاب است تمام فاصله‏ها را سراب پر کرده است
شمیم شهپر مردی سواره می‏آید و انتظار مرا اضطراب پر کرده است

ای مهدی! ای عدالت موعود! ای آرمان مجسم! ای یاد سبز تو، همواره چلچراغ شبستانها روشنگر زمین و زمانها تو مرد برگزیده اعصاری و ... ارتباط روح تو با خالق بزرگ در محتوای عشق نمی‏گنجد در خشکی مقدر دریا، - موسایی! در شعله‏های سرکش نمرود،- ابراهیمی! تاریخ، در غیاب تو بی‏تاب است هر برگ سرخ این کتاب پریشان روز در خاک می‏تپد اما تو سرفراز و شکیبا بر تارک بلند جهان ایستاده‏ای و ... خلق بی‏قرار قرون، در پی تو شعر شکفتن را تکرار می‏کنند. ای خواهش مسلم انسان! حتی خیال و خواب تو، رمزی است از حضور و یادگار سبز قدمهایت در کوچه‏های سرخ تظلم، بر جای مانده است تو زحمت مداوم انسان را بر دوش می‏کشی و حجت‏خدای محمد، در راستای نام تو تفسیر می‏شود. ای عطر دیرپای جمالت در گوشه گوشه این عالم شگفت، تو مرد برگزیده اعصاری ای باور بزرگ زمان، بیکرانه‏ای عشقی، حماسه‏ای، فضیلت نوری در وادی تو، خیل خرابان روانه‏اند آخر تو، ای امید مکرر کجاست معبر پنهانت؟ ای آیت عدالت موعود ای عمق انتظار! در گیر و دار حادثه، دریاب، عاشقان حضورت را...

مفهوم بلند نام عباس:

عباس، یعنی تا شهادت یکه تازی عباس یعنی عشق، یعنی پاکبازی عباس یعنی رنگ سرخ پرچم عشق یعنی مسیر سبز پر پیچ و خم عشق جوشیدن بحر وفا، معنای عباس لب تشنه رفتن تا خدا معنای عباس صد چاک رفتن تا حریم کبریایی صد پاره گشتن در طریق آشنایی بی دست، با شاه شهیدان دست دادن بی سر به راه عشق و ایمان سر نهادن بی چشم دیدن چهره رؤیایی یار جاری شدن در دیدن دریایی یار بی‏لب نهادن لب به جام باده عشق بی‏کام، نوشیدن تمام باده عشق این است مفهوم بلند نام عباس در ساحل بی‏ساحلی آرام عباس عباس یعنی یک نیستان تکنوازی هفتاد و دو آهنگ حق را همنوازی

برچسب ها :
ساقی خوش دست عاشورا
دیشب حدیث نی‏نوا، آبم به چشم خواب زد             افسانه‏ی عشق و عطش، آتش به جان آب زد
* * *
یک پنجه زد چنگی به جا، صد نقش نو در هر نوا    عشاق را زان نکته‏ها، رندانه تک مضراب زد
* * *
تا سایه‏ی یک جرعه بر جانان رسد، خاکم به سر             خورشید دست التجا بر دامن مهتاب زد
* * *
تا زخمه‏ی رودش سرود آواز سرخ العطش             دریا ز خجلت طعنه‏ها بر غنچه‏ی سیراب زد
* * *
با ساقی خوش دست دیشب دست یاری داد عشق            تا مُهر آزادی به پای رقعه‏ی اصحاب زد
* * *
ماندش نماز آخرین، بر منبر خونین زین           ساقی سرودی دست چین سر داد و بر محراب زد
* * *
برچسب ها :
یارب الحسین
در گوشه اتاق نشسته بودی، مجله‏ای را جلوی پایت گذاشته بودی و ورق می‏زدی، بیشتر دوست داشتی مثل زمان کودکی‏ات عکسهای مجله را مرور کنی . حوصله، خواندن نداشتی . حوصله نداشتی مطلبی را شروع کنی و دنبال کلمات و الفاظ آنقدر بدوی تا بفهمی قصد نویسنده از بیان مطالب چه بوده است .
نمی‏خواستی به هیچ چیز جز آن مطلبی که در ذهنت‏بود فکر کنی . مسئله‏ای که تمام ذهنت را فراگرفته بود و اجازه نمی‏داد راحت و رها فکر کنی .
لحظاتی قبل از این در حسینیه بودی و الان اینجا داشتی فضاها را بررسی می‏کردی تا لحظاتی قبل در میان همهمه و سر و صدا شور جمعیت گم شده بودی و حالا در میان سکوت اتاق، خودت را گم کرده‏ای و غرق شده‏ای در صحبت‏هایی که امشب در حسینیه شنیده بودی، خیلی وقت‏ها همین اتفاق برایت می‏افتاد . وقتی به سخنرانی گوش می‏دادی تا مدت‏ها اثر حرف‏ها را روی خودت حس می‏کردی و مدتی غرق در آن حرف‏ها بودی و به آن‏ها می‏اندیشیدی . در میان عکس‏های مجله، چشمت‏به یک نوزاد کوچک افتاد که لباس سفیدی به تن داشت و روی شانه پدرش به خواب رفته بود . چه صورت معصوم و مهربانی داشت . یک پیشانی بند قرمز بر سرش بسته بودند . پیشانی بند برایش بزرگ بود و تقریبا روی چشم‏هایش را پوشانده بود . مژه هایش از زیر آن پیدا بود . روی پیشانی بند نوشته شده بود: «یا حسین‏علیه السلام‏»
دوباره داغ شدی، سوختی، آتش گرفتی، امشب چند بار این حالت را پیدا کردی وقتی فریاد یا حسین‏علیه السلام مردم در حسینیه بلند می‏شد دلت می‏لرزید، آتش می‏گرفتی و می‏سوختی . دوباره صدای سخنرانی امشب در گوشت پیچید، «حسین‏علیه السلام مظهر عشق است، حسین‏علیه السلام واسطه فیض الهی است، حسین‏علیه السلام نور است . . .» مظهر عشق، واسطه فیض، نور . . . چقدر دوست داشتی او را بفهمی . حتی اگر شده به گوشه‏ای از شخصیتش پی ببری . دائم از خودت می‏پرسیدی: چطور می‏شود به چنین شخصیتی رسید؟ چطور می‏شود او را فهمید؟ چگونه می‏توان او را شناخت؟ تشنه معرفت‏بودی، عطش عجیبی وجودت را می‏سوزاند . صدایی درونت فریاد می‏زد:
آب، آب، آب . . . و تو همچنان می‏سوختی . از جایت‏بلند شدی . به سراغ رادیو رفتی و آن‏را روشن کردی . صدای نامفهومی از رادیو به گوش می‏رسید . کمی روی موجهای مختلف به دنبال آنچه می‏خواستی گشتی، دنبال چه بودی؟
- خودت هم نمی‏دانستی فقط می‏خواستی بشنوی، روی یکی از موج‏ها صبر کردی تا ببینی مطلب مورد بحث چیست؟
مجری برنامه سؤال کرد: آقای دکتر راجع به بحث تشنگی و عطش بیشتر توضیح بدهید .
و دکتر شروع به صحبت کرد . داشت از نظر علمی طاقت افراد را برای تحمل تشنگی بررسی می‏کرد . اصلا نمی‏توانستی بشنوی . دکتر می‏گفت: «بچه‏های کوچک در حدود 5 و 6 ماهه طاقت تشنگی‏شان . . .» وای! وای! وای! چقدر کم بود طاقتش، داشتی دیوانه می‏شدی . رادیو را خاموش کردی . تشنه بودی، لبهایت‏خشک شده بود و دلت‏بدجوری گرفته بود .
دوباره ذهنت‏برگشت‏به حسینیه، صدای گریه مردم و موج سینه زنی و حنجره کودکی که آب می‏خورد . چقدر قبل از خوردن آب گریه کرد; چقدر تشنگی اذیتش می‏کرد، اما وقتی آب به او دادند با جرعه‏ای آرام گرفت . تعجب کردی، فقط یک جرعه آب اینگونه آتش درونش را فرو نشاند - فقط یک جرعه کوچک داشتن . . . در ذهنت‏حجم آن یک جرعه را حساب می‏کردی و آن‏را با وسعت آب فرات مقایسه می‏کردی . وای که چقدر دلت آتش می‏گرفت . در دلت فریاد زدی:
«موج مزن آب فرات‏» من نمی‏دانم تو چگونه روی زنده ماندن داری؟ نمی‏دانم چطور تا به حال طاقت آوردی و گمان نمی‏کنم اگر با دستان علمدار کربلا متبرک نمی‏شدی لحظه‏ای دوام نمی‏آوردی .
«موج مزن آب فرات‏» کودکان هنوز تشنه‏اند و عطش هنوز ترجیع بند ابیات عاشورایی ماست .
برچسب ها :
عشق سرگشته
بوی آه شبانه می‏آید ناله‏ای عاشقانه می‏آید
کاروانی به سوی کوی حسین با سرشکی روانه می‏آید
عاشقی سوی تربت معشوق با غمی بیکرانه می‏آید
عشق سرگشته از بیابان‏ها دربه‏در سوی خانه می‏آید
عطر گلهای غرق خون‏شده، باز به مشام زمانه می‏آید
اربعین است و بر مزار پدر دختری نازدانه می‏آید
به سراغ برادری معصوم خواهری، عارفانه می‏آید
گوش ده، جاودانه فریادی بس رسا، زین میانه می‏آید
کای دل، آرام شو! که کشتی حق عاقبت بر کرانه می‏آید
خون مخور ای «شفق» که پاکان را دست حق، پشتوانه می‏آید
برچسب ها :
نجوای نیاز
بزمگاه دل‏شدگان
صدای زینب از پشت خیمه‏ها به گوش می‏رسد. کاش این شب هیچ وقت روی سپیده را نمی‏دید و خورشید بر آسمان آبی نمایان نمی‏شد، اما چه باک ... باید خورشید بر پهنه آسمان طلوع کند و حسین در آن صحرای برهوت، تنها.
شب را با دعاهای خویش سپری کردند و نماز گریه را بر سجاده حجاب خواندند. فرصتی نیست تا حسین رازهای نهانی خود را به زینب بگوید فقط این جمله را گفت: «زینب‏جان، برادرت را نیز در نماز شب دعا کن.»
باید آماده سفر باشند. باید این کبوتران حرم انس به پرواز در آیند.
امام بر سجاده محراب خود ایستاد تا آخرین نمازش را در قلب تاریخ بگستراند.
اکنون امام چون شیر در قلب تاریخ، مقابل چندین هزار لشکر ایستاده است.
او باید برود؛ پای در رکاب و دست در شمشیر و سوار بر اسب سوی دشمن ... دیگر کسی نمانده تا فدای حسین شود، حسین تنها مانده است در آن صحرای خون.
آن روز سرِ آل‏کساء بر زمین کربلا افتاد و زینب، سرِ امام عشق، سرِ ولایت دین، سرِ خورشید فاطمه را بر نیزه دید. بوی خون را شنید، صدای خواندن قرآن را از لب‏های حسین بر بالای نیزه شنید: «اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصحابَ الکَهْفِ و الرّقیم کانوا مِنْ آیاتِنا عَجَبا»

خدای نرگس و اقاقیا
گاهی سکوت، گویاتر از تکلّم و فریاد است. گاهی نبودن، روشن‏ترین دلیل حضور است. گاهی بقا و زندگی جاودانه را با خطی از حماسه و خون، نقش می‏زنند. گاهی ردای سرخ شهادت ـ این جامه بلند خدایی ـ یک آیه است، آیه بودن؛ یک شاهد است، شاهد ایمان. آری ... در قلب نسل‏ها و زمان‏ها در پهنه تاریخ، این گونه زنده‏اند شهیدان ... .
صحنه خونین کربلای معلا،
سندی بر مظلومیت مؤمنان و شیعیان و عباد صالح الهی در طول تاریخ است.
از این نشستن و آن برخاستن، تاریخ، شکل دیگری به خود گرفت و حق، اعتلایی دیگر یافت و عشق، جلوه‏ای نو نمود و شهادت شاهی بزرگ یافت، و نرگس‏ها دیگر چشم‏های خمار معشوق نیستند، آنها تنها گواه کودکان تشنه کربلایند و همراه همسران شهدای آن که سروها و نخل‏های خود را سخاوتمندانه سد راه هجوم پاییز کرده‏اند. ماهی‏های کوچک، با گردش بی‏تابشان در درون تُنگ‏ها، قلب‏های مضطرب کودکان هستند، که در تنگ سینه برای نوشیدن جرعه‏ای آب بی‏قراری می‏کنند.
لاله‏ها و شقایق‏ها دیگر، تن به تشبیهات شاعرانه گذشته نمی‏دهند. آنها خود، با فصاحتی سوسن‏وار از حسین(ع) می‏گویند و نام او را در دل نهفته‏اند و اقاقیا هر روز حدیث عشاق واله را در
گوش باد نجوا می‏کند و زخم‏های کربلایی را آیینه‏وار در کبودای سینه خویش به نمایش می‏گذارند و این اقاقیا، چگونه یک سینه شرحه شرحه از فراق حسین فاطمه(ع)، سر خم می‏کند و روی می‏پوشاند.
آیا به نرگس نگاه نمی‏کنید که چگونه آفریده شده است؟ ... اگر تمامی مردم دست به دست هم بدهند تا آیه‏ای مثل نرگس بیاورند، نمی‏توانند؛ به یقین نمی‏توانند. و تازه این نرگس با تمامی زیبایی خیره‏کننده‏اش در مقابل یک جفت چشم شیوا، چه حرفی برای گفتن دارد؟ جز آنکه از کربلا بگوید.
به تحقیق اگر خدا به جای همه این مخلوقات، همین یک جفت نرگس را می‏آفرید، کافی بود برای اینکه آدمی تمامی عمر، سر از سجده سپاس برندارد. پس، از شراب رایحه نارنج سرمست شوید و خدا را سپاس گذارید که چنین باده‏ای را در آفرینش رقم زده است. دست خودم نیست، حتی اگر مجذوب این شکوفه‏های نارنج هم نباشم، حتی اگر این گل‏های اقاقیا درِ عقل را نبندند و پنجره جنون را نگشایند، حتی اگر این یاس‏های سپید هم بوی معطر خود را در هوا منتشر نکنند و به پر و پای شامه‏ام نپیچد، حتی اگر این علم‏های افراشته شب‏بو هم، شور سینه‏زنی در زیر بیرق بهار را تشدید نکنند، باز هم از حسین(ع) و زینب(س) می‏گویم ... . آری، از صبرهای زینب و دلاوری‏های حسین. زیرا می‏دانم که آنها، به یقین با بیان باران و زبان ناودانی و لهجه شیرین شیروانی‏ها آشنا هستند، و می‏فهمند که بارانی بودن هر دو چشم یعنی چه! و می‏دانند که اشک شوق زمانی پا به عرصه وجود می‏گذارد که دست و زبان و قلم به ناتوانی خود اعتراف کنند و درک می‏کنند که آسمان چگونه به تکلّم دردهای فروهشته خویش می‏نشیند و اگر بگویم که چشمانم برای غربت آنها اشک می‏ریزد، بی‏تردید، می‏فهمند، باور می‏کنند و درک می‏کنند.

اینجا صحبت از وصل است.
آنان که خود می‏دانند که می‏روند، خیالشان از همه راحت‏تر است. لحظاتی می‏گذرد؛ باید قرآن را بوسید و از او کمک طلبید. رمز یا زهرا(س) را شنید و باغ بهشت را در سپیده دید. رو به خط راه می‏افتی. جایی که باید مرز دلت را با شهامت تعیین کنی. جایی که دیگر تکلیف، تو را می‏طلبد. جایی که ممکن است فرشته‏ها به تو لبخند بزنند و با بال خویش دست تو را بگیرند. در ستون قرار می‏گیری، رو به افق. هر گامی که برمی‏داری به دروازه بهشت نزدیک‏تر می‏شوی. افق زیباست خاصه اگر خونین باشد. به خاکریزها می‏رسی، اسب‏هایشان را زین کرده‏اند برای استقامت. چهره‏ها را خوب می‏نگری، دلت نمی‏آید فکر کنی کسی از اینان شهید خواهد شد، هر چه می‏نگری سیر نمی‏شوی. از خاک‏ریزها می‏گذری. به میدان مین، به معبرهای گشوده و نگشوده می‏رسی. چند گام به جلو می‏نهی. اینجا چقدر روشن است همه چیز به رنگ روز است. ستاره‏ها هم آمده‏اند. خورشید آنجا چه می‏کند؟ سایه‏ها چرا فرار می‏کنند؟ چقدر گام زدن آسان است. آسمان تا کناره‏های زمین آمده است. دورترها، کرانه تا کرانه دل چیده‏اند. اینجا، نقطه رهایی است. ابتدای پرواز، آغاز سوز و گداز، انتهای خاک. پلک‏ها شروع دیگری دارند. فرشته‏ها تو را حس می‏کنند و برایت لبخند می‏فرستند. لاله‏ای لابه‏لای قطره‏ای خون آماده شکفتن است، آوازی نورانی بر لبانت می‏گذرد. اسب سپیدی با دو بال تو را به انتظار نشسته است. کسی با نوایی دلربا تو را با قلبی شکافته، پیشانی خونین، گلویی خشکیده و پهلویی شکسته به خویش می‏خواند و سبک می‏شوی. فرشته‏ها را می‏بینی. همه جا سپید است. همه جا روشنایی است و ستاره. فرشته‏ها دست‏هایت را می‏گیرند. تو نیز می‏توانی مثل آنها بال بزنی. پرواز آغاز می‏شود؛ پرواز به سمت بهشت.

تو بودی و چاه
تو بودی و چاه. هر دو دلی داشتید بس بزرگ. وقتی که خورشید رفت و تک‏پرتوش را هم بُرد، سرما بر زمین چیره شد. ابرهای سیاه می‏خواستند ماه را هم از زمین بگیرند و شهاب‏های آتشین بر صورت ماه می‏انداختند. یکی یکی ستاره‏های درخشان اطراف ماه را محو می‏کردند و ماه وسط سیاهی شب تنها ماند. فقط تو بودی و چاه.
تویی که پرتو خونرگ خورشید، سفارشت کرده بود ماه را تنها نگذاری و چاه که همیشه تاریخ دلش خون ماند از ناله‏های ماه در دل تاریک شب.
تو دیدی آنچه فلک نباید می‏دید، تو دیدی وقتی ماه روز را فرا می‏خواند، وقتی زمین را نوید گرمی و آرامش می‏داد. وقتی نور را می‏آورد، خفاشان شب‏پرست فرقت را شکافتند و خونش را تا ابد در دل غروب پاشیدند و غروب تا دنیا دنیاست رنگ خونِ عشق گرفت و هر عاشقی دلش تنگ می‏آید و انتظار غروبی می‏کشد بی‏خون ... . تو دیدی و ماندی تا سفارش پرتو خورشید را و ماه را به انجام برسانی.
تو وقتی ستاره زحل را جغدهای شوم تیرباران کردند، بودی؛ تو وقتی سر خورشیدی دیگر را بر نیزه کردند بودی، و تو فقط تو بودی. فقط تو بودی که با بودنت و دیدنت و در آخر، با گفتنت تمام آن تاریخ را احیا کردی تا ابد؛ و به یقین تو هستی و می‏مانی تا طلوع خورشید، خورشیدی که از شرق می‏آید و زمین را سراسر گرمی و آرامش می‏بخشد.


برچسب ها :
درباره وبلاگ
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 649468
تعداد نوشته ها : 253
تعداد نظرات : 11
پخش زنده
X